بحران چهارم

خاطره گاه عمومی یک نا نویسنده

بحران چهارم

خاطره گاه عمومی یک نا نویسنده

فرض کنیم شما در داشتن یکی از این دو چیز مختار شده اید:
الف. در برخورد با هرکس و هر چیز آن را درست همانگونه که ذات اوست ببینید. (و فریب و دروغ رنگشان را از دست می دهند)
ب. در برخورد با هرکس و هرچیز خود را آنگونه که او می بیند و می فهمد ببینید. (و اشیاء نابینا و موجودات بی ادراک بروند به درک)
کاش می شد جادویی یافت و انتخاب کرد.
«دیدن خود، با چشم خود، درست آنگونه که دیگران مارا می بنند: از وجود خود به اشراف کامل رسیدن موهبت والایی است. [که متاسفانه از آن بکلی بی بهره ایم]» آلدوس لئونارد هاکسلی.

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

دنیای قشنگ نو

نمی دانم چه بنویسم. سخن از این کتاب گفتن این روزها سخت است. یک روز وقتی که پستمن می خواندم چشمم به اسم این کتاب افتاد و این شعر شکسپیر در میان سطر های این کتاب سراسر دردکه یک شبه خواندمش ...

شکوت و جاه از آن رو به وحشت و نابودی گذارده بود،

که نفسش چون آنچه می نمود نبود،

(روح و جسم) نام های دوگانه ای از طبیعتی یگانه بودند

که نه هر دو خوانده می شدند، نه یکی!

عقل درخود فرو رفته پریشان

گسست های رو به رشد را به هم پیوسته می دید.

چیزی که برنارد آن را به تمسخر سرود مراسم عیاشی گروهی (Orgy) می خواند درد نهایی بشریت است. و تاسف در درمان پذیری این درد متروک شده است...

بگذریم. کتاب حزن انگیز و درد آفرین بود. اگر 1984 جورج اورول کوری سیاه است و تاریک دیدن یا معادلا بگوییم ندیدن، پس این کتاب هاکسلی کوری سفید بود. کوری ساراماخو. دردی به وسعت خندیدن به مادر، به فرهنگ. خندیدن به گل میخ گردی نکبت و بی فایده در سوراخی چهار گوش یعنی آزادی. خندیدن به دردی که دور و برت می بینی! چیزی که هاکسلی در 1931 گفت و جورج اورول در 1948 به سخره گرفت اینجا در 2020 با چشم خودت می بینی و حس می کنی...

همه چیز این سونامی شکوهمند بود جز ترجمه آماتوری سعید حمیدیان. ترجمه ای که ناچارم کرد کتاب را به زبان اصلی بخوانم و درگیر ترجمه جدیدی از آن شوم. توفیق اجباری آنکه نسخه انگسی اثر یک ضمیمه حجیم 220 صفحه ای با عنوان بازنگرشی به دنیای قشنگ نو به قلم خود هاکسلی داشت که نزدیک به 27 سال بعد از نوشتن دنیای قشنگ نو در Newsday انتشار یافته بود و در آن هاکسل دفاعیه علمی و جانانه ای داشت از عقاید و پیشبینی سیاهش از آینده بشر. مدتی می شود که قصد ترجمه کامل این کتاب و ضمیمه آن را دارم و لی دیگر از انگیزه خبری نیست. هرچند با وجود بی انگیزگی 100 صفحه ای از این فوق اثر را ترجمه کردم. و شاید یک روز کاملش را هم همینجا منتشر کردم. نمی دانم.

  • ۹۸/۱۲/۰۱
  • ب. پ.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی