بحران چهارم

خاطره گاه عمومی یک نا نویسنده

بحران چهارم

خاطره گاه عمومی یک نا نویسنده

فرض کنیم شما در داشتن یکی از این دو چیز مختار شده اید:
الف. در برخورد با هرکس و هر چیز آن را درست همانگونه که ذات اوست ببینید. (و فریب و دروغ رنگشان را از دست می دهند)
ب. در برخورد با هرکس و هرچیز خود را آنگونه که او می بیند و می فهمد ببینید. (و اشیاء نابینا و موجودات بی ادراک بروند به درک)
کاش می شد جادویی یافت و انتخاب کرد.
«دیدن خود، با چشم خود، درست آنگونه که دیگران مارا می بنند: از وجود خود به اشراف کامل رسیدن موهبت والایی است. [که متاسفانه از آن بکلی بی بهره ایم]» آلدوس لئونارد هاکسلی.

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

دنیای قشنگ نو

نمی دانم چه بنویسم. سخن از این کتاب گفتن این روزها سخت است. یک روز وقتی که پستمن می خواندم چشمم به اسم این کتاب افتاد و این شعر شکسپیر در میان سطر های این کتاب سراسر دردکه یک شبه خواندمش ...

شکوت و جاه از آن رو به وحشت و نابودی گذارده بود،

که نفسش چون آنچه می نمود نبود،

(روح و جسم) نام های دوگانه ای از طبیعتی یگانه بودند

که نه هر دو خوانده می شدند، نه یکی!

عقل درخود فرو رفته پریشان

گسست های رو به رشد را به هم پیوسته می دید.

چیزی که برنارد آن را به تمسخر سرود مراسم عیاشی گروهی (Orgy) می خواند درد نهایی بشریت است. و تاسف در درمان پذیری این درد متروک شده است...

  • ۰
  • ۰

از بیرون تهی...

«کمیته دیروز،
چوب های طبل، اما طبلِ پاره.
نیمه شب، در شهر.
فلوتها، در خلاء.
لب ها، دوخته و چهره ها به خواب.
هر ماشینی، افتاده از کار.
در اماکنِ خاموش و پر زباله،
 مکانهایی که جمعیت در آنها بوده،
سکوت ها همه مسرورند،
می گریند (بلند یا آرام)،
سخن می گویند ولی به کدامین صدا؟!
 نمی دانم.
غیبتِ، تو بگو سوزان!
غیبتِ ایگریا.
دست ها و آغوش آنها،
لب ها و آه ... کفل ها،
به آرامی در نظر مجسم می شود.
چه کسی است؟! ولی می پرسم:
برای چه چنین گوهر بیهوده ای
که چیزی است که نیست
باز هم باید سکنی دهد این شب تهی را
 نیرومند تر از آنچه با آن جماع می کنیم؟
 چرا باید اینچنین زننده به نظر آید؟»

آلدوس لئونارد هاکسلی.